اما مولانا این جهتگیری را قویا رد میکند و هنر عشق ورزیدن را نوعی جهتگیری ذهنی و بینش و نگرش عرفانی و اراده و مجاهدت و همت عالی میداند:
منگر اندر نقش خوب و زشت خویش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش
مولوی و شمس برای عشق قوانینی از این قرار بر میشمارند:
1 - پاکباختگی و پرهیز از صرفه و سود: نخستین اصل عشق، دست شستن از سود و حرفه و پای نهادن بر دلبستگیهایی چون مال و جاه و جان و حتی آبروست:
صرفه مکن، صرفه مکن، صرفه گدارویی بود
در پاکبازان ای پسر فیض و خداجویی بود
2 - پایداری و شکیب: عشق راهی دشوار در میان تلخیها و نامرادیهاست، در نتیجه مردانی پولادینگام میجوید تا این وادی پرخون و هراس را تا پایان آن درنوردند. عشق جلالالدین از دست عشقهای نرم و نازک و به اصطلاح رمانتیک نیست، بلکه عشقی است آمیخته به جنونی خونآلود، حماسی و پهلوانانه. او عاشقی است دیگر از همرهان سست عناصر و...
این عشق همی گوید کانکس که مرا جوید
شرطی است که همچون زر در کوره قدم دارد
3- بریدن از غیر و پیوستن به او: آنان که با عشق قرار میبندند تکلیف دارند که قرار دیگری را که نه در این راه است، بگسلند. خویشی و پیوستگی، دوستی و همدلی، حسب و تبار، حتی فرزندی و پدری، چنانچه همسوی با عشق نباشد، رها و فراموش میشود. آنگونه که شمس خود را مرغ آب خواند و پدر را مرغ خاک و خشکی، که در اثر یک رویداد طبیعی آشنایی و پیوند یافته بودند. مولوی نیز این درس بزرگ شمس را در مکتب عشق آموخته بود:
برادرم، پدرم، اصل و فضل من عشق است
که خویش عشق بماند، نه خویشی نسبی
4- بینیازی از دیگران و نیاز به او: نگاه به حق و استغنا از غیر، پایه همه ادیان راستین آسمانی است و مومنان و موحدان راستین بر آن پایبندی داشتهاند، اما مولوی به این اصل بزرگ عشق، جلال بیشتری داده و بر رعایت آن در آیین عشق- که او را تا اوج استغنای انسانی بالا برده بود- اصرار و پافشاری دارد:
همچو موسی کم خوریم از دایه شیر
زانکه مست شیر و پستان توایم
5 - داشتن نگاهی متفاوت: هر یک از مسلکها و مشربها، نوعی نگاه منجمد و بیتحرک درباره جهان و حوادث و پدیدههای آن دارند. آنان هر پدیدهای را بر مبنای سود و زیان مسلک یا زندگی خویش میسنجند. این امر آنان را از دیدن حقایق ناتوان میکند؛ و در بیراهه خطا و تباهی میغلطاند. اما عاشق، جهان را در پرتو عشق و به دور از هرگونه خودمحوری و تعصب، یا رقابت و حسادت و حقشکنی مینگرد و در نتیجه هر چیزی را در جایگاه شایسته آن مینشاند.
این عشق اگر چه پاک است ز هر صورت
در عشق پدید آید هر صورت زیبایی